خانه سیاه است

چراغ های رابطه تاریکند

دل من یه روز به دریا زد و رفت

 

پشت پا به رسم دنیا زد و رفت

 

زنده خیلی براش کهنه بودن

 

خودشو تو مرده ها جا زد و رفت

نوشته شده در پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:,ساعت 16:49 توسط محمد| |

چقدر کوچه ی بن بست هست توی سرم

 

کسی که باز نبرده دست توی سرم

 

صدای نعره ی یک شعر مست توی سرم

 

سکوت ثانیه ها شکست توی سرم

نوشته شده در شنبه 13 خرداد 1391برچسب:,ساعت 4:11 توسط محمد| |

خبر چون سیل دنیا را گرفته

 

که دارا رفته سارا  را گرفته

 

خودم را دار خواهم زد یقینا

 

دلم تصمیم کبری را گرفته

نوشته شده در شنبه 13 خرداد 1391برچسب:,ساعت 3:37 توسط محمد| |

نه تاب و طاقت یعقوب دارم

 

نه صبر حضرت ایوب دارم

 

دل دلدار من از جنس سنگ است

 

دلم خوش کرده ام محبوب دارم

نوشته شده در شنبه 13 خرداد 1391برچسب:,ساعت 3:35 توسط محمد| |

تمام کار و بارم شد دوبیتی

 

همه شام و ناهارم شد دوبیتی

 

دلم خوش بود می خوانم برایت

 

تو رفتی و زهر مارم شد دوبیتی

نوشته شده در شنبه 13 خرداد 1391برچسب:,ساعت 3:33 توسط محمد| |

غروب و غربت و دریا و قایق

 

شب و تنهایی و یک مرد عاشق

 

فروغ و یک جهان عصیان و دیوار

 

سگ ولگرد و بوف کور و صادق

نوشته شده در شنبه 13 خرداد 1391برچسب:,ساعت 3:31 توسط محمد| |

خدایا اتفاقی مرحمت کن

 

به انسان درد و داغی مرحمت کن

 

مرید و شیخ بسیار است اینجا

 

خداوندا چراغی مرحمت کن

نوشته شده در شنبه 13 خرداد 1391برچسب:,ساعت 3:23 توسط محمد| |

خدا یک روز می آید ز سمت ناکجا آباد

 

رموز عشق بازی را به انسان یاد خواهد داد

 

و یا یک روز خواهد برد از اینجا دل ما را

 

به ما جغرافیای بی حد و آزاد خواهد داد

نوشته شده در شنبه 13 خرداد 1391برچسب:,ساعت 2:48 توسط محمد| |

کاش بارانی ببارد قلب ها را تر کند

 

بگذرد از هفت بند ما صدا را تر کند

 

قطره  قطره  رقص می گیرد روی چتر لحظه ها

 

رشته  رشته مو یرگهای هوا را تر کند

نوشته شده در شنبه 13 خرداد 1391برچسب:,ساعت 2:44 توسط محمد| |

آهسته آهسته دارد گل می کند التهابم

 

چیزی شبیه شکفتن دارد می آید به خوابم

 

انگار چیزی دلم را در مشت خود می فشارد

 

دیروز عاشق نبودم امروز مست و خرابم

نوشته شده در شنبه 13 خرداد 1391برچسب:,ساعت 2:41 توسط محمد| |

آن ماه گر ز کوچه ی ما نیز بگذرد

 

شاید قرن سلطه ی پاییز نیز بگذرد

 

صد مولوی هلاک شود در تب فراق

 

تا شمس ماه ز مشرق تبریز بگذرد

نوشته شده در شنبه 13 خرداد 1391برچسب:,ساعت 2:38 توسط محمد| |

قندیل ماه ,  آویز بر سقف نگاهم

 

تاریکی مطلق است چشم انداز هایم

 

هرچند نومیدم ولی پیچیده گویا

 

در آسمان آوازه  ی  آواز هایم

نوشته شده در شنبه 13 خرداد 1391برچسب:,ساعت 2:36 توسط محمد| |

از ارتفاع کوچک پرواز هایم

 

افتاده ام به کوله بار راز هایم

 

در پیش رویم طرح گنگی نقش بسته

 

پایان حزن انگیزی از آغاز هایم

نوشته شده در شنبه 13 خرداد 1391برچسب:,ساعت 2:34 توسط محمد| |

به حقیقت من و تو آگاهیم

 

هر دومون گم شده ی یک راهیم

 

هر دو زخمی شده ی یک شلاق

 

هر دو نفرین شده ی یک آهیم

 

من و تو عاشق بی تدبیریم

 

بی خبر از گذر تقدیریم

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 14:32 توسط محمد| |

درد می بارد چو لب تر می کنم

 

طالعم شوم است باور می کنم

 

من که با دریا تکلم کرده ام

 

راه دریا را چرا گم کرده ام

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 14:21 توسط محمد| |

آن روز که سقف خانه ها چوبی بود

 

گفتار و عمل در همه جا خوبی بود

 

امروز بنای خانه ها سنگ شده

 

دلها همه با بنا هماهنگ شده

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 14:19 توسط محمد| |

هر آنچه خواستم نیامد به دست

 

چونکه بیگانه بودم به این دنیای پست

 

پی آب بودم کوزه به دست

 

چونکه آب یافتم  کوزه شکست

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 14:17 توسط محمد| |

شب است و در به در کوچه های پر دردم

 

فقیر و خسته به دنبال گم شده ام می گردم

 

اسیر ظلمتم ای ماه پس کجا ماندی

 

من به اعتبار تو فانوس نیاوردم

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 14:15 توسط محمد| |

یک عمر مقیم شب بمانیم

 

در آینه تشنه لب بمانیم

 

ما در تب و تاب شب بمانیم

 

یک درد از این خزان بخوانیم

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 14:13 توسط محمد| |

دردیم و بسته ایم خود را

 

بغضیم و شکسته ایم خود را

 

ما عکس شنیده ایم خود را

 

آهیم کشیده ایم خود را

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 14:11 توسط محمد| |

ناخدای موج و خورشیدیم ما

 

بادبان سایه و بیدیم ما

 

ما گل تاکیم و مستی میکنیم

 

تا قیامت می پرستی می کنیم

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 14:9 توسط محمد| |

ما را نم گریه تشنه لب کرد

 

دشنام به گرد ما طرب کرد

 

ما چشم به راه راز ماندیم

 

آواز نخوانده باز ماندیم

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 14:6 توسط محمد| |

موج زد شبنم و من تشنه لبم

 

من هنوز از اثر صبح شبم

 

صبح ها گونه ی تر می چسبد

 

اشک با خون جگر می چسبد

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 14:4 توسط محمد| |

بسکه آینه زما تر شده است

 

اشک ما آب مقطر شده است

 

سهم ما خون ز جهان دیدن شد

 

آخر این طالع زاییدن شد ؟؟؟

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 14:2 توسط محمد| |

می زنم ناله به خون یعنی چه

 

آخر این وضع زبون یعنی چه

 

جوهر درد به رختم زده اند

 

رنگ صد زخم به بختم زده اند

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 14:0 توسط محمد| |

هر گلی عطر جدایی دارد

 

گلشن شب چه هوایی دارد

 

شعله اینجا به در آمد از دود

 

اشک در نیمه شب آمد به وجود

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 13:59 توسط محمد| |

شعله اینجا لب خاموشی هاست

 

نیمه شب وقت فراموشی هاست

 

می توان تکیه به خاموشی زد

 

باده از جام فراموشی زد

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 13:57 توسط محمد| |

ما همه رمز سکوتی داریم

 

نیمه شب ها ملکوتی داریم

 

نیمه شب آینه رو می گیرد

 

ماه در چشمه وضو می گیرد

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 13:56 توسط محمد| |

خاطرات آینه ام را پاک کرد

 

شعر ,  اشک صورتم را پاک کرد

 

بعد قلبم بوی زجر و خون چشید

 

در جنین تنهایی من قد کشید

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 13:50 توسط محمد| |

چشم من امشب به جز شبنم نبود

 

زخم هایم را شمردم کم نبود

 

زخم بر تنهایی خود خم شدن

 

غصه ی از نیمه خود کم شدن

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 13:48 توسط محمد| |

قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت